جدول جو
جدول جو

معنی سبک گردیدن - جستجوی لغت در جدول جو

سبک گردیدن
(چَ / چِپَ شُ دَ)
در تداول، خفیف شدن. خوار شدن. خف ّ. تخوّف. زهف. طاش. طیش، آسان گردیدن. سهل شدن: و بر زبان او سبک گردد گزاردن آن. (کشف المحجوب سجستانی).
- سبک گردیدن از خواب، بیدار شدن از خواب:
بشب چوخفته بود مرد سر برآرد مار
همی کشد بنفس خفته تا برآید خور
چو خور برآید و گرمی بمرد خفته رسد
سبک نگردد زآن خواب تا گه محشر.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 69)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(چَ / چُو زَ دَ)
برنگ سبز درآمدن. سبز شدن:
تا آسمان روشن شود چون سبز گردد آسمان
تا بوستان خرم شود چون تازه گردد یاسمین.
فرخی.
رجوع به سبز شدن شود
لغت نامه دهخدا
(نِ بَ)
طاهر شدن، برسیدن. بسررسیدن مدت و اجل:
چو میروک را پاک گردد هزار
برآرد پر از گردش روزگار.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ رَ)
تباه گردیدن. تباه گشتن. تبه گشتن. هلاک گردیدن:
همی راست گویند لشکر همه
تبه گردد از بی شبانی رمه.
فردوسی.
نخواهم که چون تو یکی شهریار
تبه گردد از چنگ من روزگار.
فردوسی.
تبه گردد آنهم بدست تو بر
بدین کین کشد گرزۀ گاوسر.
فردوسی.
، ویران گردیدن:
تبه گردد آن مملکت عنقریب
کزو خاطرآزرده گردد غریب.
سعدی.
، نابود شدن. محوگردیدن:
ز خورشید واز آب و از باد و خاک
نگردد تبه نام و گفتار پاک.
فردوسی.
تبه گردد این روی و رنگ رخان
بپوسد بخاک اندرون استخوان.
فردوسی.
پند تو تبه گردد در فعل بد او
برواره گژه آید چو بود کژ مبانیش.
ناصرخسرو.
، دیگرگون گشتن. فاسد شدن:
گر بخدمت همی کنم تقصیر
تات بر من تبه نگردد ظن.
مسعودسعد.
بهمه معانی رجوع به تباه و ترکیبهای تباه و تبه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ کَ دَ)
مسکن گرفتن. سکونت گزیدن، ایستادن، تسکین یافتن. رفع شدن. آرام گرفتن:
طفل را چون شکم بدرد آمد
همچو افعی ز رنج اندرپیخت
گشت ساکن ز درد چون دارو
زن بماچوچه در دهانش ریخت.
پروین خاتون (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی).
ساکن و صابر گشتم که مرا روشن شد
که نبود آنکه خداوند جهاندار نخواست.
مسعودسعد.
هم نگردد ساکن از چندین غذا
تا زحق آید مراو را این ندا.
مولوی.
خوش آن ساعت نشست دوست با دوست
که ساکن گردد آشوب رقیبان.
سعدی (طیبات).
دور به آخر رسید و عمر به پایان
شوق تو ساکن نگشت و مهر تو زایل.
سعدی (طیبات).
رجوع به ساکن شدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ دَ)
افسانه شدن. مشهور شدن:
چرا نامدم با تو اندر سفر
که گشتی بگردان گیتی سمر.
فردوسی.
بشیر اندر آغاری این چرم خر
که این چرم گردد به گیتی سمر.
فردوسی.
جهد کن تا چون سخن کردی قوی باشد سخن
جهد کن تا چون سمر گردی نکو باشد سمر.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ رِ نِ / نَ دَ)
مقابل گرم گردیدن، غمگین شدن. آزرده شدن:
چون ترا دید زردگونه شده
سرد گردد دلش نه نابیناست.
رودکی.
وزین کارها تو بکردار خویش
نگردی همی سرد زین روزگار.
ناصرخسرو.
، خاموش شدن. از کار افتادن. بازایستادن از کار:
دشمنان در مخالفت گرمند
و آتش ما بدین نگردد سرد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(فَرْ اُ دَ)
تباه شدن. ضایع گردیدن. نابودگشتن. از بین رفتن. هبا شدن. هدر رفتن:
در وقت کینه گر بودش بر حسود دست
قهرش چنان کند که هبا گردد و هدر.
عطار
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ بُ دَ)
سرگیجه. دوار سر: از خوردن یک رطل کزبره الرطبه... سر گردیدن و اختلاط عقل پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، به سرگیجه و دوار سر مبتلا شدن:
گرچه گربه بزیر بنشیند
موش را سر بگردد اندر جنگ.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبب گردیدن
تصویر سبب گردیدن
علت وجود چیزی شدن باعث شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاک گردیدن
تصویر پاک گردیدن
پاک شدن طاهر شدن، بسر رسیدن مدت واجل برسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساکن گردیدن
تصویر ساکن گردیدن
ساکن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبک گردانیدن
تصویر سبک گردانیدن
کوچک شمردن خوار داشتن استخفاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبه گردیدن
تصویر خبه گردیدن
خفه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب گردیدن
تصویر آب گردیدن
آب شدن بصورت آب در آمدن مایع شدن، یا از شرم (خجالت) آب گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار